دخترک گفت : مگر خودت زیبایی را دوست نداری؟ اینطور ساده که نمیشود؛ میخواهم جذاب ترشوم و خریدنی.
مداد شمعی سرخش رابرداشت و دو لبه ی دهانش را قرمز کرد . ماژیک مشکی به دست گرفت و دور چشم هایش کشید . آبشاری از گیسوانش را هدیه داد به نگاه ها " مفت و رایگان " دخترک چون عروسکی در بازار دنیا ؛ پشت ویترین خیابان خود را به نمایش که نه ، به فروش گذاشت .
برچسبی روی هرنگاه دخترک به چشم میخورد"حراج شد"
هرکس ردمیشد میگفت : آن چیز که حراج شود حتما ارزش و قیمتی ندارد و همگان رد شدند . . .
و هیچ کس نخریدش جزنگاه های حریص ودلهای مریض
زیبایی هایی با وجود خار...و کسانی که فقط برای خوشی خودشان او را به بازی میگرفتند
برچسب : نویسنده : hejabezeynabi بازدید : 126